لیبرالها و خاطرات فلسفی شان
نصرت شاد نصرت شاد

Dialoge falsafi

                                  فلسفه - ، گذشته ها گذشته !

 

خانم باخ با آقای ونده مصاحبه ای 10 صفحه ای پیرامون فلسفه انجام داده و در آن از 4 فیلسوف غربی یعنی هایدگر ، هگل ، نیچه و مارکس نام برده شده است . من نکات مهم این مصاحبه را بطور خلاصه اینجا مطرح میکنم .

آقای ونده در پاسخ سئوال اول خانم باخ میگوید که گرچه هایدگر عضو حزب نازی و هوادار نازیسم بود ولی او مبلغ  و مدافع فاشیسم نبود ، و چون فلسفه اش عمیق و مشکل و بیانات اش گاهی سیاسی یا اجتماعی بودند، چپهای آلمانی او را فیلسوفی ارتجاعی و مدافع فاشیسم نامیدند، چون آنها فلسفه اگزیستنسیالیستی هایدگر را منقد فلسفه مارکسیستی ارزیابی میکردند . بی دلیل نیست که امروزه لیبرال ها پدر فلسفی فاشیسم را، هایدگر- و مادر استالینیسم، را در فلسفه مارکس می بینند .

ولی جنبه مثبت فلسفه هایدگر در مقاله " متافیزیک چیست ؟ " آمده که در آن او از بحث متافیزیک دفاع میکند . در حالیکه ما هنوز تعریفی برای فلسفه نداریم چگونه می توانیم در باره مقوله متافیزیک بحث کنیم ؟ چپها متافیزیک را قطب مخالف بحث دیالکتیک خود میدانند .

همانطور که فیزیک به دو شاخه عملی و نظری تقسیم میشود و پایه فیزیک عملی ، فیزیک نظری است . فلسفه نیز به دو شاخه عملی و متافیزیک تقسیم میگردد و تئوری متافیزیک ، پایه فلسفه عملی است . از جمله ضعف های فلسفه قرون 19 و 20 این بود که با عنوان فلسفه ، متافیزیک را فراموش نموده و نادیده گرفتند . ارسطو متافیزیک را از نظر محتوا ، مقوله ای تئوریک میدانست که بعدها فلسفه اولی نام گرفت .

هایدگر میگفت که ما هستی را فراموش و خدا را ترک کرده ایم یا خدا ما را ترک نموده . از جمله آثار مهم هادگر " نامه ای در باره هومانیسم " و مقاله " متافیزیک چیست ؟ " می باشند . مشکل فلسفه قرن 20 یافتن رابطه فاشیسم و فلسفه هایدگر بود . هایدگر مخالف دمکراسی پلورالیستی بود و مدعی بود که آن مزاحم شناخت حقیقت و آزادی شناخت ماهیت انسان از طریف یک رفرم آزادی پلورالیستی است .

      دو اثر مهم هگل ، " دانشنامه هگل " و کتاب " علم منطق " است که دومی را مشکل ترین و عمیق ترین کتاب تاریخ فلسفه نامیده اند . هگل گرچه سخنوری پرشور در باره آزادی و برابری بود ، آثارش  را مشکل ترین کتب فلسفی بشمار می آورند . امروزه ادعا میشود که چون فیشته را در سال 1800 به سبب مواضع ضد دینی اش از دانشگاه اخراج کردند ، هگل برای احتیاط و رد گم کردن به طرح موضوعات "ایده "و" روح مطلق" پرداخت تا قربانی تیغ سانسور و اخراج نگردد . یعنی هگل  نه فیلسوف دولتی پروس و نه سیستم گرایی صوری و نه یک منطق دان روشنفکر دور از مردم بود .

    هگل باعث لغو و حذف اختلافات متافیزیکی در تاریخ فلسفه گردید . از جمله شاهکارهای تئوریک او بحث فلسفه طبیعت ، فلسفه اجتماعی ،و تئوری تاریخ هستند . هگل را در کنار ارسطو و توماس ، خالق یک سیستم جهانشمول عام و اصیل میدانند .

امروزه توصیه میشود که باید دیالکتیک علمی هگل را از ایده آلیسم خرافاتی او جدا نمود . هگل مینویسد که فقط حقیقت موجب آزادی ، و آزادی موجب کشف حقیقت میشود و جایی که حقیقت حاکم نشود ، آزادی نیز بوجود نخواهد آمد . سالها طرف بحث او شلینگ و هلدرلین بودند ، نتیجه این بحث ها ، کتاب" برنامه سیستمی" است که شامل رمز و راز رشته فلسفه است .

مارکس خود را شاگرد هگل میدانست ، کیرکگارد و نیچه ولی مخالف هگل بودند . شوپنهاور و فویرباخ در ابتدا طرفدار هگل ولی بعدها مخالف او شدند . از هاینه و برشت نقل قولهای جالبی درباره هگل و فلسفه اش بجا مانده . ژاپنی ها چند سالی است که به کشف هگل پرداخته و بصورت توریست فرهنگی از آرامگاه وی در برلین دیدن میکنند .

 

مارکس شاگرد هگل و نیچه یک ضد هگل بود . مارکس روی حق توده یعنی پرولتاریه تاکید میکرد و نیچه خواهان حقوق فردی ابرمرد بود . پرولتاریای مارکس و ابرمرد نیچه موظف شدند دولت را نابود کنند تا دولتی جدید بسازند . مورخین لیبرال این هدف آندو را آغاز داغان نمودن عقلگرایی میدانند که در استالینیسم به تشکیل اردوگاههای نابودی گولاگ،- و در ناسیونالیسم به جنایتکاری در کورههای آدم سوزی آوشویتس منتهی گردید .

با اشاره به این دو واقعه تاریخی گفته میشود که چنانچه انسان عقل گریز شود ، امکان تکرار دیکتاتوری وجود خواهد داشت . آیا آنها دو طرف یک سکه بودند که مشکلات شکوفایی سرمایه داری قرن 19 را بیان کردند و بحران جامعه خردگریز و غیرواقعی را پیش بینی نمودند ؟

نیچه در جایی میگوید که" ما بی خدایان و ضد متافیزیک ها بدجوری دچار مخمصه شده ایم" . هایدگر در باره نیچه گفته  بود که شناخت نیچه نه تنها آغاز نشده بلکه مقدماتش هنوز آماده نیستند . این ادعای او را امروزه در باره مارکس نیز تعمیم میدهند .

گروهی از جامعه شناسان میگویند که انسان گلوبال قرن 21 در زیر دیکتاتوری " تفکر بی محتوا " یا بی محتوایی فکری، زندگی میکنیم . این زندگی بی جان انسان، معلول دیکتاتوری مصر گرایی ،نسبیت گرایی ، مثبت گرایی ، نیهلیسم و لیبرالیسم است .

آیا نامه هایدگر در باره هومانیسم، خطابی است به مارکسیست ها و نیچه گرایان ؟ چون همه دچار دیکتاتوری ناتوانی فکری یا دیکتاتوری ناتوانی فکرکردن ، شده اند ؟ آیا آنطور که مورخین لیبرال میگویند ، نه مارکس و نه نیچه و نه روشنفکران امروزی ،فلسفه ایده آلیسم آلمانی را هنوز نفهمیده اند ؟ چون انسان از سال 1789 دچار گمراهی فلسفی شده یا آنطور که هگل گرایان میگویند حدود یک قرن و نیم است که  " شبحی فلسفی ، اروپا را فرا گرفته " ؟

ما هنوز نمیدانیم که محتوای فلسفه هگل چیست، و هایدگر در نامه هومانیسم، مانند هگل یک ایده آلیست بود . هگل میگفت که از طریق انقلاب فرانسه و جنبش اصلاحات اجتماعی در اروپا ، انسان جویای حقیقت شد چون بدون حقیقت جویی ، دسترسی به آزادی غیرممکن بود .

 

 


June 1st, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي